به نام خدا

بعثت رسول خدا (ص) قسمت پانزدهم

خباب بن الارت

در شهر مکه جوانی بود به نام خباب که به عنوان بردگی در خانه زنی از قبیله خزاعه یا بنی زهره به سر می‏برد و کار او نیز آهنگری و اصلاح شمشیرها بود،رسول خدا(ص)با این جوان الفت و انسی داشت و نزد او رفت و آمد می‏کرد،خباب نیزروی صفای باطن و پاکی طینت در همان اوایل بعثت رسول خدا(ص)به وی ایمان آورد و گویند:ششمین مردی بود که مسلمان گردید و در ایمان خود نیز محکم و پر استقامت بود و به هر اندازه که او را شکنجه کردند دست از آیین خود برنداشت.

مشرکان مکه او را می‏گرفتند و مانند بسیاری دیگر زره آهنین بر تنش کرده در آفتاب داغ و روی ریگهای مکه می‏نشاندند تا بلکه از فشار حرارت هوا و آهن و ریگها به ستوه بیاید و از دین اسلام دست بردارد و چون دیدند این عمل در خباب اثری ندارد هیزمی افروخته و چون هیزمها سوخت و به صورت آتش سرخ درآمد،بدن خباب را برهنه کرده و از پشت روی آن آتشها خواباندند،خباب گوید:در این موقع مردی از قریش نیز پیش آمد و پای خود را روی سینه من گذارد و آن قدر نگهداشت تا گوشت بدن من آتش را خاموش کرد و تا پایان عمر جای سوختگی آن آتشها در پشت خباب به صورت برص و پیسی نمودار بود،و چون عمر به خلافت رسید روزی خباب را دیدار کرد و از شکنجه‏هایی که در صدر اسلام از دست مشرکان قریش دیده بود سؤال کرد،خباب گفت:به پشت من نگاه کن،و چون عمر پشت او را دید گفت:تاکنون چنین چیزی ندیده بودم.

و از شعبی نقل شده که گوید:خباب از کسانی بود که در برابر شکنجه مشرکین بردباری می‏کرد و حاضر نبود از ایمان به خدای تعالی دست بردارد،مشرکان که چنان دیدند سنگهایی را داغ کرده و پشت او را آن قدر به آن سنگها فشار دادند تا آنکه گوشتهای پشت بدنش آب شد.

مشرکین،گذشته از آزارهای بدنی از نظر مالی هم تا آنجا که می‏توانستند تازه مسلمانان را در مضیقه قرار داده و زیان مالی به آنها می‏زدند.

درباره همین خباب،طبرسی مفسر مشهور و دیگران می‏نویسند:خباب از عاص بن وائل پولی طلبکار بود،و پس از آنکه مسلمان شد به نزد وی آمده مطالبه حق خود را کرد،عاص بدو گفت:طلب تو را نمی‏دهم تا دست از دین محمد برداری و بدو کافر شوی،و خباب با کمال شهامت و ایمان و مردانگی گفت:من هرگز بدو کافر نمی‏شوم‏تا هنگامی که تو بمیری و در روز قیامت مبعوث گردی،عاص گفت:باشد تا آن وقت که من محشور شدم و به مال و فرزندی رسیدم طلب تو را می‏پردازم!به دنبال این گفتگو خدای تعالی این آیات را نازل فرمود:

«أ فرأیت الذی کفر بآیاتنا و قال لأوتین مالا و ولدا،اطلع الغیب أم اتخذ عند الرحمن عهدا،کلا سنکتب ما یقول و نمد له من العذاب مدا،و نرثه ما یقول و یأتینا فردا» [1] .

ابن اثیر و دیگران از شعبی نقل کرده‏اند که چون شکنجه مشرکان به خباب زیاد شد به نزد رسول خدا(ص)آمده عرض کرد:آیا از خدا برای ما درخواست یاری و نصرت نمی‏کنی؟خباب گوید:در این هنگام رسول خدا(ص)که صورتش برافروخته و سرخ شده بود رو به من کرده فرمود:آنها که پیش از شما بودند به اندازه‏ای بردبار و شکیبا بودند که گاهی مردی را می‏گرفتند و زمین را حفر کرده او را در زمین می‏کردند آن گاه اره برنده روی سرش می‏گذاردند و با شانه‏های آهنین گوشت و استخوان و رگهای بدنش را شانه می‏کردند ولی آنها دست از دین خود برنمی‏داشتند...

و از داستانهای جالبی که در این باره نقل کرده این است که می‏نویسد:کار خباب این بود که شمشیر می‏ساخت.و رسول خدا(ص)با وی الفت و آمیزش داشت و پیش او می‏آمد،خباب که برده زنی به نام ام انمار بود ماجرا را به آن زن خبر داد،آن زن که این سخن را شنید از آن پس آهن را داغ می‏کرد و روی سر خباب می‏گذارد و بدین ترتیب می‏خواست تا خباب را از آمیزش با پیغمبر اسلام و پذیرفتن آیین وی باز دارد، خباب شکایت حال خود را به رسول خدا(ص)کرد و پیغمبر(ص)درباره او دعا کرده گفت:«اللهم انصر خبابا»(خدایا خباب را یاری کن‏)پس از این دعا ام انمار به دردسری مبتلا شد که از شدت درد همچون سگان فریاد می‏زد و در آخر،کارش به جایی رسید که بدو گفتند:باید برای آرام شدن این درد،آهن را داغ کرده بر سرت‏بگذاری و از آن پس خباب پاره آهن داغ می‏کرد و بر سر او می‏گذارد.

امیر المؤمنین(ع)در مرگ خباب سخنانی فرموده که از آن سخنان شدت آزار و شکنجه‏هایی را که در اسلام کشیده بخوبی معلوم می‏گردد،خباب بنا بر مشهور در سال 37 هجری در کوفه از دنیا رفت و طبق وصیتی که کرده بود بدنش را در خارج شهر کوفه دفن کردند، [2]  و در آن هنگام علی(ع)در صفین بود و خباب که هنگام رفتن آن حضرت به صفین بیمار بود و به خاطر همان بیماری نتوانسته بود در جنگ شرکت کند در غیاب آن بزرگوار از دنیا رفت و چون علی(ع)مراجعت کرد و از مرگ وی مطلع شد درباره‏اش فرمود:

«یرحم الله خباب بن الارت فقد اسلم راغبا،و هاجر طائعا،و قنع بالکفاف،و رضی عن الله،و عاش مجاهدا» [3] .

(خدا رحمت کند خباب بن ارت را که از روی رغبت و میل اسلام آورد و مطیعانه(و سر به فرمان)هجرت کرد و به مقدار کفایت(زندگی)قناعت کرد و از خداوند(در هر حال)خوشنود و راضی بود،و مجاهد زندگی کرد.)

و در نقل ابن اثیر و دیگران است که به دنبال این جملات فرمود:و به بلای بدنی مبتلا گردید،و خدا پاداش کسی را که کار نیک کند تباه نخواهد کرد.

این بود شمه‏ای از آزار و شکنجه افراد تازه مسلمان که از دست مشرکین و کفار مکه دیدند،و ما به عنوان نمونه ذکر کردیم و در تاریخ زندگی بسیاری از مسلمانان صدر اسلام مانند عبد الله بن مسعود و صهیب و دیگران نمونه‏های فراوانی از این گونه‏آزارهای بدنی و زیانهای مالی که به جرم پیروی از حق از سوی مشرکین دیدند در تاریخ به چشم می‏خورد،و به نوشته اهل تاریخ تدریجا کار به جایی رسید که ابو جهل و جمعی از مردمان قریش دست از کار و زندگی کشیده و جستجو می‏کردند تا ببینند چه کسی به دین اسلام درآمده و چون مطلع می‏شدند که شخصی تازه مسلمان شده به نزدش می‏رفتند،اگر شخص محترم و قبیله‏داری بود و از ترس قوم و قبیله‏اش نمی‏توانستند او را به قتل رسانده یا بیازارند،زبان به ملامت وی گشوده سرزنشش می‏کردند مثل آنکه می‏گفتند:آیا دین پدرت را که بهتر از این دین و آیین بود رها ساخته‏ای!از این پس ما تو را نزد مردم به بی خردی و نادانی معرفی خواهیم کرد و قدر و شوکتت را بی ارزش خواهیم ساخت.و اگر مرد تاجر و پیشه‏وری بود او را تهدید به کسادی بازار و نخریدن جنس و ورشکستگی و امثال اینها می‏کردند،و اگر از مردمان فقیر و مهاجران و بردگان بودند به انواع آزارها دچار می‏ساختند،تا آنجا که گاهی دست از دین برمی‏داشتند.

از سعید بن جبیر نقل شده که گوید:به ابن عباس گفتم:براستی کار زجر و شکنجه مشرکین نسبت به اصحاب رسول خدا(ص)بدان حد بود که ناچار می‏شدند از دین خود دست بردارند؟پاسخ داد:آری به خدا سوگند گاهی آنها را چنان آزار و شکنجه می‏دادند و گرسنه و تشنه نگاه می‏داشتند که قادر نبودند سرپا بایستند و ناچار می‏شدند برای رهایی خود هر چه را مشرکین می‏خواستند بر زبان جاری سازند،که اگر به آنها می‏گفتند:مگر لات و عزی خدای شما نیستند؟می‏گفتند:چرا.و حتی گاهی اتفاق می‏افتاد که حیواناتی چون«جعل»(سرگین غلطان)و یا حشرات دیگری را که روی زمین راه می‏رفتند به آنها نشان داده می‏گفتند:مگر این خدای تو نیست؟جواب می‏دادند:چرا!.

[1] («آیا دیدی آن کس را که به آیات ما کافر شد و گفت:مال و فرزند بسیاری به من خواهند داد،مگر از غیب خبر یافته یا از خدای رحمان پیمانی گرفته،هرگز چنین نخواهد بود ما آنچه را گوید ثبت خواهیم کرد و عذاب او را افزون می‏کنیم،و آنچه را گوید بدو می‏دهیم ولی نزد ما بتنهایی خواهد آمد)سوره مریم،آیه 77.

[2] گویند:خباب نخستین کسی بود که جنازه‏اش را در خارج شهر کوفه دفن کردند،و تا به آن روز هر یک از مسلمانان در کوفه از دنیا می‏رفت در خانه خود یا در کنار کوچه بدنش را دفن می‏کردند،و پس از آنکه خباب از دنیا رفت و طبق وصیتی که کرده بود بدنش را در خارج شهر دفن کردند مسلمانان دیگر نیز از او پیروی کرده و بدن مردگان را در خارج شهر دفن کردند.

[3] نهج البلاغه،فیض،ص 1098.و به دنبال آن فرمود:«طوبی لمن ذکر المعاد و عمل للحساب و قنع بالکفاف،و رضی عن الله»(خوشا به حال کسی که در یاد معاد(و روز جزا)باشد و برای حساب کار کند و به اندازه کفایت قانع باشد و از خدای(خود)راضی و خوشنود باشد).

منبع: کتاب زندگانی حضرت محمد(ص) نوشته سید هاشم رسولی محلاتی

مدینةالعلم

بهشتی باشید...

بهشتیان




طبقه بندی: مقالات پیرامون پیامبر اکرم (ص)، امامان و پیامبران،
برچسب ها: خباب بن الارت، بعثت پیامبر اسلام(ص)،

تاریخ : دوشنبه 17 آبان 1395 | 09:49 ق.ظ | نویسنده : سید مصطفی سیدی | نظرات
.: Weblog Themes By SlideTheme :.

شبکه اجتماعی فارسی کلوب | Buy Mobile Traffic | سایت سوالات